سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ در صفت مؤمن فرمود : ] شادمانى مؤمن در رخسار اوست و اندوه وى در دلش . سینه او هرچه فراختر است و نفس وى هرچه خوارتر . برترى جستن را خوش نمى‏دارد ، و شنواندن نیکى خود را به دیگران دشمن مى‏شمارد . اندوهش دراز است ، همتش فراز . خاموشى‏اش بسیار است ، اوقاتش گرفتار ، سپاسگزار است ، شکیبایى پیشه است ، فرو رفته در اندیشه است ، نیاز خود به کس نگوید ، خوى آرام دارد ، راه نرمى پوید . نفس او سخت‏تر از سنگ خارا در راه دیندارى و او خوارتر از بنده در فروتنى و بى آزارى . [نهج البلاغه]
شب وستاره
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 3870
بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
........... درباره خودم ...........
شب وستاره
محمدحسین مرندی
تورا دوست دارم/نه تنهابه خاطر تو/به خاطرشخصیتی که هنگام با توبودن دارم!

........... لوگوی خودم ...........
شب وستاره
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • تویی که دیگرنمیشناسمت!

  • نویسنده : محمدحسین مرندی:: 87/7/24:: 9:22 عصر
    همه بغضموجمع کردم ویه گوشه دلم قایم کردم.گفتم اگه ببینی چقدرداغونم ناراحت میشی.حواسم نبود شایدتوازآدمی که هیچوقت یه قطره اشک گوشه جشاش نشینه خوشت نیاد...تموم وقتموبا خودم کلنجاررفتم که خودم باشم.گفتم توبه همون من ساده بی شیله پیله عادت داری.ولی نگفتم شاید واست تکراری شم!جشماموبستمو دلمو آروم کردم.گفتم درست میشه.درست میشی!امافکرنکردم شاید دارم خودموگول میزنم.همین طورگذروندموحالاتازه شک کردم.به خودم به خودت.به حالاکه وقتی سرمو میندازم پایین و نمی بینم که چقدرعوض شدی!من هنوزمثل قبلم!این تویی که عوض شدی عجیب شدی غریب شدی غریبه شدی!تویی که تاچشمت به چشمم میوفته سردوبی احساس روتوبر میگردونی وهیچی!تواصلامنومیبینی؟!شایدمن تورو اشتباه گرفتم؟!برو!اصلا همون که تو میگی!فقط یه لحظه برگردو سوال منو جواب بده:((یهو چی شد اینجوری شدی؟!!))
    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ